• وبلاگ : 
  • يادداشت : خداحافظ خوبم...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 23 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + سارا 
    وبلاگ قشنگي داري ولي من نتونستم بخونم

    سلام بر شما. ميلاد امام علي عليه السلام مبارک باد.

    از مطالب مفيد وبلاگتون استفاده کردم.اميدوارم موفق باشيد.

    امام علي (عليه ‌السلام):

    غايَةُ الْعَدْلِ أنْ يَعْدِلَ الْمَرْءُ في نَفْسِهِ.

    نهايت عدالت آن است که آدمي با خودش به عدالت رفتار کند.

    سلام ....

    خوبي عزيز

    اپت عالي بود

    من هم اپم كرد

    حتما بيا پيشم

    باز اپ كردي خبر كن

    منتظرم

    ¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
    (¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•
    _____****__________****
    ___***____***____***__ ***
    __***________****_______***
    _***__________**_________***
    _***________ma apim________***
    _***_____________________***
    __***__montazere hozoret __ ***
    ___***_________________***
    ____***__hastam_____ ***
    ______***___________***
    ________***_______***
    __________***___***
    ____________*****
    _____________***

    سلام.سر نمي زنيا؟؟؟؟ بدو بيا

    قربونت

    سلام ممنون از حضورتون من شمارو لينك كردم

    سلام خوبي؟

    وبلاگ شما هم بسيار زيباست .

    در مورد تبادل لينک هم ok

    موفق باشي دوست عزيز

    در جهان ما اگر باده نبود . جاي ما مردم اواره نبود .

    سلام به اقاقي گل.

    از آشناييت خوشبختم. اميدوارم دوستاي خوبي باشيم.

    salam khoobi?
    mer30 oomadi


    man ke nafahmidam webet chiye
    akhe range zaminat porrange
    neveshtehatam hamin tor
    manam nemibinam chi neveshti

    bye bye

    سلام دوست عزيز و مهربان

    حالت خوبه عزيزم

    ممنون از حضور صميمي و مهربونت

    از محبت و نظر لطفت بي نهايت ممنونم

    وب بسيار زيبا و دلنشيني داري

    اشعار و متنهاي زيبا و با احساسي مي نويسي

    من خيلي لذت بردم

    من شما رو لينك كردم شما هم اگه مايل بودين

    مارو با عنوان دنياي سنگي لينك كنين ممنون از محببتتون

    راستي ميشه اسم قشنگتون رو بدونم

    منتظرت هستم

    در پناه آفريدگار عشق باشي

    فرصتي بخواهيد
    تا گيسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه
    شانه بزنيد
    فرصتي بخواهيد
    که مخفي ترين نام خود را
    که خون شما را صورتي مي کند
    از رود بزرگ بپرسيد
    به نام آن اسب
    به نام آن بيابان
    شما فرصت داريد
    تا چيدن گندم ها
    تا زرد شدن کامل گندم ها
    عاشق شويد
    فقط روزهاي کودکي رابراي يکديگر
    نگوييد
    گندم ها زرد شدند
    گندم ها چيده شدند
    نان گرم آماده است
    ولي
    شما کنار بوته هاي زرد ذرت باشيد
    آب را در کوزه بريزيد
    کوزه را کنار تنها بوته ي گل سرخ
    بگذاريد
    ما
    شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
    دوست داريم
    من هميشه با سه واژه زندگي کرده ام
    راه ها رفته ام
    بازي ها کرده ام
    درخت
    پرنده
    ‌آسمان
    من هميشه در آرزوي واژه هاي ديگر بودم
    به مادرم مي گفتم
    از بازار واژه بخريد
    مگر سبدتان جا ندارد
    مي گفت
    با همين سه واژه زندگي کن
    با هم صحبت کنيد
    با هم فال بگيريد
    کمداشتن واژه فقر نيست
    من مي دانستم که فقر مدادرنگي نداشتن
    بيشتر از فقر کم واژگي ست
    وقتي با درخت بودم
    پرنده مي گفت
    درخت را بايد با رنگ سبز نوشت
    تا من آرزوي پرواز کنم
    من درخت را فقط با مداد زرد مي توانستم بنويسم
    تنها مدادي که داشتم
    و پرنده در زردي
    واژه ي درخت را پاييزي مي ديد
    و قهر مي کرد
    صبح امروز به مادرم گفتم
    براي احمدرضا مداد رنگي بخريد
    مادرم خنديد :
    درد شما را واژه دوا ميکند
    درختاني را از خواب بيرون مي آورم
    درختاني را در آگاهي کامل از روز
    در چشمان تو گم مي کنم
    تو که
    با همه ي فقر و سفره بي نان
    در کنارم نشسته اي
    لبخند برلب داري
    در چهر جهت اصلي
    چهار گل رازقي کاشته اي
    عطر رازقي ما را درخشان
    مملو از قضاوتي زودگذر به شب مي سپارد
    همه چيز را ديده ايم
    تجربه هاي سنگين ما
    ما را پاداش مي دهد
    که آرام گريه کنيم
    مردم گريز
    نشاني خانه خويش را گم کرده ايم
    لطف بنفشه را مي دانيم
    اما ديگر بنفشه را هم نگاه نمي کنيم
    ما نمي دانيم
    شايد در کنار بنفشه
    دشنه اي را به خک سپرد باشند
    بايد گريست
    بايد خاموش و تار
    به پايان هفته خيره شد
    شايد باران
    ما
    من و تو
    چتر را در يک روز باراني
    در يک مغازه که به تماشاي
    گلهاي مصنوعي
    رفته بوديم
    گم کرديم
    هنگام روز
    کجا مي روي
    در خانه بمان
    غمگينم
    گيلاس ها بر درختان نشسته اند
    پرنده از تنهايي
    پر نمي زند
    هراس دارد
    من
    همواره در روز
    زخم قلبم را به تو
    نشان مي دهم
    در خانه بمان
    آوازها
    از خانه دور است
    يک ستاره
    هنوز در آسمان
    مانده است
    شب مي شود
    گلهاي سرخ
    در شب
    در باغچه ديده نمي شوند
    در باغچه يادبود تو است
    کنار اين بوته هاي گل سرخ
    مي خواستي بميري
    مردي
    به تو بانگ زديم
    تو را صدا کرديم
    تو مرده بودي
    يار من
    لحظه اي در بهشت
    دوام آور
    شب تمام مي شود
    کليد خانه را
    گم کرده بوديم
    در کوچه مانديم
    در کنار خانه
    علف ها روييده بود
    اما چه سود
    سايه نداشتند
    زاده شدم
    که لباس نو بپوشم
    جمعه ها تعطيل باشد
    در تابستان
    آب سرد بنوشم
    عشق را باور کنم
    کلمات مرا به ستوه نمي آورد
    انگشتانم
    در ميان برگهاي درختان
    تسليم روز مي شوم
    لباسها بر تنم
    کهنه است
    من
    در تابستان آب گرم
    مي نوشم
    هنوز تشنه ام
    حقيقت دارد
    تو را دوست دارم
    در اين باران
    مي خواستم تو
    در انتهاي خيابان نشسته
    باشي
    من عبور کنم
    سلام کنم
    لبخند تو را در باران
    مي خواستم
    مي خواهم
    تمام لغاتي را که مي دانم براي تو
    به دريا بريزم
    دوباره متولد شوم
    دنيا را ببينم
    رنگ کاج را ندانم
    نامم را فراموش کنم
    دوباره در اينه نگاه کنم
    ندانم پيراهن دارم
    کلمات ديروز را
    امروز نگويم
    خانه را براي تو آماتده کنم
    براي تو يک چمدان بخرم
    تو معني سفر را از من بپرسي
    لغات تازه را از دريا صيد کنم
    لغات را شستشو دهم
    آنقدر بميرم
    تا زنده شوم
    شتاب مکن
    که ابر بر خانه ات ببارد
    و عشق
    در تکه اي نان گم شود
    هرگز نتوان
    آدمي را به خانه آورد
    آدمي در سقوط کلمات
    سقوط مي کند
    و هنگام که از زمين برخيزد
    کلمات نارس را
    به عابران تعارف مي کند
    آدمي را توانايي
    عشق نيست
    در عشق مي شکند و مي ميرد
       1   2      >